شعر زیبای مولانا

دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی

باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من

خواب شبم ربوده‌ای مونس من تو بوده‌ای

درد توام نموده‌ای غیر تو نیست سود من

جان من و جهان من زهره آسمان من

آتش تو نشان من در دل همچو عود من

جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم

هیچ نبود در بین گفت من و شنود من

شعری کوتاه و معروف مولانا

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود

فریدون مشیری

تو گذشتی و شب و روز گذشت

آن زمان‌ها به امیدی که تو

بر خواهی گشت،

پای هر پنجره مات…

می نشستم به تماشا، تنها

گاه بر پرده ابر، گاه در روزن ماه،

دور، تا دورترین جاها می رفت نگاه، باز می‌گشتم، هیهات!

چشم ها دوخته ام بر در و دیوار هنوز!

متن آهنگ آقای حکایتی

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود

روبروی بچه ها؛ قصه گو نشسته بود

قصه گو قصه میگفت؛ از کتاب قصه ها

قصه های پرنشاط… قصه های آشنا…

قصه ی باغ بزرگ؛ قصه ی گل قشنگ

قصه ی شیر و پلنگ؛ قصه ی موش زرنگ!

قصه ی باغ بزرگ؛ قصه ی گل قشنگ

آقای حکایتی، اسم قصه گوی ماست

زیر گنبد کبود؛ شهر خوب قصه هاست

ستاره بود بالا؛ شکوفه بود پایین

قصه ی ما تموم شد؛ قصه ی ما بود همین

پایین اومدیم آب بود؛ رفتیم بالا آسمون

تا قصه های دیگه؛ خدا نگهدارتون!

شعری از حامد عسگری

شاید اگه یه فصل دیگه ای بود

شاید اگه برگا صدا نمیداد

صدای قلبمو نمیشنیدی

عشق به ما اینجوری پا نمیداد

من که میگم درختا عاشق شدن

گردش فصلا وخزون بهانه است

فرقی نداره تو بهار یا پاییز

چتر یه اختراع احمقانه است

پاییز امسالو قدم میزنم

تموم شهر وکوچه هاشو با تو

خیابونا بلنده خسته میشی

از کمدت درآر کتونیاتو

قراره باز بخندی کورم کنه

برق سفید خنده مرمریت

قراره باز دوباره بعد بارون

عینکمو پاک کنی با روسریت

یکی باید باشه شبا نذاره

غصه وتنهایی مزاحمت شه

یکی باید باشه برات بیاره

مسکناتو اگه لازمت شه

یکی باید باشه که وقت خوابت

موهای نسکافه ایتو بو کنه

بلد باشه دست بکشه رو پلکات

بلد باشه چشماتو جادو کنه

گفتنیا رو گفتم و شنیدی

حالا خودت بشین حساب کتاب کن

اگه یه روزی غم اومد سراغت

رو قلب ساده منم حساب کن

این اولین پاییزه که دارمت

خیابونا قراره زیبا بشه

باید یه پالتو بخرم تو جیباش

دستای کوچک تو هم جا بشه